در استانه چهار ماهگی
دختر نازنینم ، عسل مامان خیلی وقته که وبلاگتو آپ نکردم ...این چند وقت حسابی مشغول بودم و اصلا فرصت نکردم بیام و اتفاقات این مدت رو برات بنویسم... بالاخره امروز عزمم رو جزم کردم که هر طور شده بیام وبلاگت رو بروز کنم . الانم که دارم این مطالب رو تو وبلاگت مینویسم ساعت یازده شبه و شما خواب هستید و من از این فرصت استفاده کردم دختر دوست داشتنی من ، پایان دو ماهگی بهمراه بابایی رفتیم مرکز بهداشت و اول قطره فلج رو بهتون دادن که تا اینجا خیلی خوب بود و گریه نکردی ولی وقتی به پاهای کوچولوت واکسن رو زدن جیغغغ بلندی کشیدی و شروع کردی به گریه کردن ... واایییییییییی من اصلا طاقت گریه شما رو ندارم ... بغلت کرده بودم و میبوسیدم و برات شعر میخوند...
نویسنده :
سحر
23:33